دلم تنگ است واسه کسی ک امد نماند و پایان داد به هرچه داشتم
حالم بد مثل روز اول هیچکس نمیفهمه من چی میکشم از درون دارم میسوزم
و نابود میشم گاهی احساس میکنم قلبم میگیره خیلی حال بدیه
چند وقت پیش ازش خواستم جواب سوالامو بده
حرفاش با چهارماه پیش خیلی فرق میکرد
چهارماه پیش و قبل ترش بهم میگفت مطمن باش ازدواج نمیکنم و اگه بهت نرسم ازدواج نمیکنم ب خانوادمم گفتم ولی بعد چهارماه میگه اگه خانوادم بگن باید با فلان دختر ازدواج کنی باید ازدواج کنم
بهش گفتم پس زندگی من چی احساس من چی؟ گفت نمیدونم فراموش کن و با یکی ازدواج کنی خوشبخت شی
گفتم نباشیم ولی صبر کنیم گفت من خیلی تلاش کردم که بهم برسیم ولی نشد خانوادم نمیزارند منم دیگه نمیتونم ادامه بدم
تو هم خوب میشی قسمت نبوده
بهش میگم دلت تنگ نشد تو این چهار ماه؟میگه ادمی باید بعضی وقتا همه چی رو فراموش کنه
حتی دلتنگی
حرفاش واسم خیلی دردناک بود خیلی
هر روزم بدتر از دیروز اون هر روزش بهتر از دیروز
باورام از بین رفته چرا ادما تغییر میکنند؟؟
اصن حالم خوب نیست
خیلی خوردشدم ولی بازم دوسش دارم چرا چرا؟؟؟
استاتوس واتسش زده چقدر بد ادم به جایی برسه که بخدا هم بگه توروخدا
دلم میخواست بهش پی ام بدم بگم واقعا این جمله ای که نوشتی رو خودت درک میکنی؟؟؟؟من به اینجا رسیدم و تو درک نکردی
فقط در جواب کارات گفتی :ببخشید میدونم
خیلی با این حرفت سوختم معین خیلی
کاش از اول تا روزای اخر امیدوارم نمیکردی کاش هربار میگفتم بیا تمومشکنیم میگفتی بهم میگفتی نمیتونم از دلم بگذرم صبر کن درست میشه کاش بهم قول نداده بودی ,اخه بی انصاف درسته خانوادت مهم بود من چی؟؟گفتی اگه بمونی خانوادت ی طورشون میشه ولی بی انصاف به من فکر نکردی ب منم به عنوان کسی ک دوست داری نه بعنوان ی انسان نگاه میکردی
تویی ک با ی صحنع غمگین یه فیلم یا یه برنامه یا یه اهنگ گریه میکردی چ جوری باور کنم تونستی با من اینجوری کنی؟؟؟تو چرا یهو عض شدی؟؟باورم نمیشه چهارما و نیمه که نیستی تو چه زود پذیرفتی
اخه بی انصاف تو که الان سرکار خونه یه سره واتس و وایبری و اگه بهم پی ام میدادیم از حال هم فقط میدونستیم چی میشد؟؟؟؟
خیلی دلم ازت گرفت همون روز اخر حرفاتو زدی ومنو گذاشتی تو شوک و وایبر بلاکم کردی و گوشیتو خاموش کردی و فرداش بهت زنگ زدم گوشیتو دادی دست پسرخالت
شنبه اش با واسطه یکی از دوستاتی مشترک زنگ زدی قسم خوردی ک بهم نامردی نمیکنی و باز در نبودم تلاش میکنی گفتی مطمن باش ازدواج نمیکنم اگه کردم بیا بزن تو گوشم گفتی داغونی گفتی خانوادت افتادن سر لج گفتی از ی طرف من از ی طرف خانوادت گفتی همیشه به فکرمی گفتی بهم زود ب زود اس میدی میای ی روز خوب همو میبینیم گفتم منم ازدواج نمیکنم شاید ی روز بهمهم رسیدیم تو هم گفتی انشالله ولی.....همه حرفات یادت رفت .معین ببین حتی روز اخر جدایی هم امیدوارم کردی ..
شاید اصن نمیخوام باشی ولی کاری کردی بین باورام و احساسم گم شم بدجوربا رفتارات خوردم کردی و دارم عذاب میکشم میگم خدا هم خودت هم خودش شاهد بودین چقدر با جون و دل دوسش داشتم
چ بدی درحقش کردم که اینجوری جوابمو داد یهو ی شبه حرفاشو بزنه از وایبر و لاین و فیس و مسیج بلاکت کنه .....اگه شاید خوب و منطقی و قانع کننده جداییمون بود شاید تا این حد خورد نمیشدمو بهم نمیریختم
با تمام وجودم دوسش دارم ولی نمیبخشمش.اره اون راحت میتونه زندگی کنه چون دل شکوند و باوراشو اعتمادشو کسی ازش نگرفت چهارماه ونیمه دارم مثل ابر بهاری گریه میکنم این دل لعنتی نمیتونه فراموشش کنه گاهی وقتا بهش حسودیممیشه ک اینقد دوسش دارم